دوش کردم به خرمي عزمي
شاعر : اوحدي مراغه اي
که بدين جام نو کنم بزمي | | دوش کردم به خرمي عزمي | رخ به صحرا نهاد و من در پي | | دل چو در خانه مست شد زين مي | جام پر کرد و مي به گشت آمد | | بنشستيم چون به دشت آمد | شد حسابي ضرورت از آغاز | | بادهاي بود سخت مرد انداز | تا شود مست و ره به خانه برد | | با که و کي؟چگونه؟ چند خورد؟ | برگرفتم علم به دستوري | | چو ز من دور گشت مستوري | تا بنوشنده بر نباشد جور | | قسمتي راست کردمش به سه دور | کند از ديده خواب غفلت دور | | دور اول نشاط بخشد و نور | عالمي ديگرت نمايد روي | | اندر آيد سرت به گفت و بگوي | در فنون هنر بصير کند | | دومين دور شير گير کند | پرده بر خيزد از نمايشها | | راه يابي به آزمايشها | بنماند نهاد را پوشش | | در سوم دور چون کني نوشش | سر آز و امل به خواب دهد | | روح را قوت شباب دهد | راه ازينجا بدر تواني برد | | اين سه دور ار به سر تواني برد | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}